خب این مرگ خیلی چیزهاست و شروع خیلی چیزهای دیگه؛ چون از شروع برگشت علاقم به زبان فرانسوی شروع شد و پایان یه چیزی که اسمیبراش ندارم. قاصدکی که فوت شد هیچ وقت دونههاش بر نمیگرده پراکنده میشه و بذر سفیدش جاهای دیگه کاشته میشه؛ رابطهی ما همون قاصدک بود که چندین سال مراقبش بودیم و حالا فوت شده . برگشتی در کار نیست
⭐خرید با تخفیف ویژه گردنبند طلا 18 عیار ماهک مدل MM0427 💯خیلی طول کشید یا شاید همون یک دقیقهای بود که داشتم به برفها نگاه میکردم که آدمها مثل دونههای برف سفید و بی همتان آدمها مثل برفهای سرد و یخ زده ، مسیر عمرشون کوتاه و آروم اما انگار سالها تا به زمین خوردشون طول میکشه و مسیر تبدیل طبیعتن، یکی از همین روزهای زمستون بود که حس کردم چه قدر دنیا بی شکل و منعطفه... و ما همگی مسیر تبدیل طبیعتیم
⭐خرید با تخفیف ویژه گردنبند طلا 18 عیار ماهک مدل MM0427 💯نشستم به صفحهی گوشی که هر دفعه بهش نگاه میکنم نگاه میندازم و نگاه میندازم و آهنگ پلی شده بیشتر توی مغز استخونم رسوخ میکنه بی تابی درد پوچ گرایی همه به ذهنم هجوم میارن . "تقصیر" کلمهی نا مفهومیشده که دلم نمیخواد موشکافیش کنم . من دیگه گریه هم نکردم حتی ، دست از تلاطم برداشتم فقط بیشتر روی آهنگ تمرکز میکنم به تصورات بی سر و تهی که توی سرم پیچ و تاپ میخورن به چشم یک موجود خارجی که احراز هویت کرده و مثل همیشه تشنهی جنگیدنه و من فقط با لبخند بغلش میکنم
⭐خرید با تخفیف ویژه گردنبند طلا 18 عیار ماهک مدل MM0427 💯خب این مرگ خیلی چیزهاست و شروع خیلی چیزهای دیگه؛ چون از شروع برگشت علاقم به زبان فرانسوی شروع شد و پایان یه چیزی که اسمیبراش ندارم. قاصدکی که فوت شد هیچ وقت دونههاش بر نمیگرده پراکنده میشه و بذر سفیدش جاهای دیگه کاشته میشه؛ رابطهی ما همون قاصدک بود که چندین سال مراقبش بودیم و حالا فوت شده . برگشتی در کار نیست
پس به زندگی ات عشق بورزدیگه خیلی بی حوصله شدم، زخمای زیادی برداشتم، دردای زیادی هم کشیدم، بو میکشم و ذره ذرهی لحظاتو با تمام وجودم استشمام میکنم و جشن میگیرم ! مهم نیست چون من میگم نیست؛ خودم دنبالروی خودمم ، اشتباه میکنم چون دلم میخواد و هر کاری منو به جهان نشون میده انقدر قهقهه میزنم تا صدام به کل دنیا برسه ... آره خیلی چیزا دیگه مهم نیستن ؛ من روانی لذتهای مختص به خودمم و هرروزم خوشبختیو سر میکشم:)
دلم شبیه درخت آنچنان پر از مهر است که...من از خیلی چیزها لذت میبرم مثلاوقتی در مترو مینشینم و قیافهی پیرزنی اخمو با رژ لب قرمز یا دختری که جدیدا موهایش را بلوند کرده همراه با اکستنشن مژه یا ناخنهای برق انداخته شدهی خانمیبا لباس فرم ؛در ذهنم داستان میسازم و اسم پیرزن را اعظم میگذارم اعظم خانوم خانه اش عمارنی در لواسان است و سگ پا کوتاه احمقی به نام لوسی دارد و هرروز برای رفع کمر دردش داخل استخر عمارتش شنا میکند یا آن دختر که در ذهنم اسمش ملیناست و برای قرار با دوست پسر جدیدش بهرام عطر کیالی را زده! احمقانست اما من از ساختن داستان از افرادی که سر راهم قرار میگیرند خوشم میآید ، برای همین هر کسی را که ببینم از ذهنم بیرون نمیرود چون هر کدام گنجینهی داستان بی سر و ته با نمک غمناک یا جنایی دارند که در ذهنم ثبت شده اند !
دلم شبیه درخت آنچنان پر از مهر است که...تعداد صفحات : 4